بابا لنگ دراز
جروشا (جودی) آبوت که در یک نوانحانه همراه صدها بچه دیگر زندگی میکند، دختری متفاوت با ذهنی خلاق و روحیهای شاد و طنز است. او به نقاشی کشیدن خیلی علاقه دارد و با این کار کودکان کوچکتر از خود را سرگرم میکند. او در نوانخانه مسئول عدهای از کودکان است و بچهها هم خیلی دوستش دارند اما حق جودی ماندن در پرورشگاه نیست. او باید برود، درس بخواند و شکوفا شود.
چهارشنبه اول هر ماه روزی است که جمعیت اعانهدهندگان به پرورشگاه میآیند و در آن چهارشنبهای که قرار بود سرنوشت جودی مشخص شود هم، مثل همیشه آنها آمده بودند. این چهارشنبه با باقی چهارشنبهها یک فرق اساسی داشت. قرار بود از میان بچههایی که شرایط رفتن به دبیرستان را دارند یک نفر انتخاب شود و از او حمایت مالی کنند تا درس بخواند. جودی آرام و قرار نداشت و دلش میخواست او همان کسی باشد که انتخاب میشود. آن روز همه باید مرتب و منظم میبودند و نهایت ادب و احترام را رعایت میکردند. از آن پولدارهایی که امده بودند آنها را ببیند به خوبی پذیرایی میکردند و خودی نشان میدادند تا برایشان تصمیم بگیرند. اما خب با این که جودی خیلی مراقب رفتارش بود چند تا اتفاق افتاد که باعث شد از انتخاب شدنش ناامید شود.
وقتی همه رفتند، خانم لیپت، سرپرست نوانخانه، جودی را صدا کرد. جودی ناامید به اتاق او رفت و انتظار داشت به خاطر اتفاقهایی که افتاده سرزنش شود. اما چیز دیگری در انتظار او بود. چیزی بینهایت خوشایند و بینهایت شادی آفرین....
- مشخصات محصول
- نظرات
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر